30/10/92
سلام عزیز گلم.دیروز عروسی خاله هستی دعوت بودیم. به خاطر همین چندروز بود که شما خوشحال بودی و هی درمورد عروسی صحبت میکردی.من و شما روز شنبه بعد ازظهر با هم به خونه مامان سارا رفتیم و کلی توی راه خسته شدیم.آخه قرار بود بابا ،مامان سارا رو به شیمی درمانی ببره و نمی تونستیم با هم بریم.خلاصه بعد از کلی خستگی به خونه مامان سارا رسیدیم و من بساط شام مامان سارا و خودمون رو چیدم و اون روز گذشت.دیروز صبح که از خواب بیدار شدیم دوباره مامان سارا و بابا برای شیمی درمانی رفته بودند و شما از من پرسیدی که مامان سارا کجاست؟ و من گفتم که رفتند دکترو شما درجوابش گفتی چقدر میره دکتر. عزیزم امیدوارم این روزهای سخت زودتر بگذره و شاهد سلامتی همه و اطرافیانمون باشی...
نویسنده :
مامان و بابا
15:42